پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت بیست و هفتم :
اینبار حرصش را سر گرشا بلند گفت:
-تو اگه ازش جانبداری نمیکردی که الان سر نداشت. داییاش افتادن دنبالش. خودت نزاشتی برن و بزنن تو سرش و بیارنش.
گرشا آمرانه گفت:
-شما داری در مورد یه انسان صحبت میکنی. وقتی با حرف و منطق من نتونست دووم بیاره، با زدن توی سرش به چه دردم میخوره؟ همخونه میخواستم یا همسر؟
-تو رو خدا اینگد( اینقد) به گول( قول) خودتون کلاس بالا حرف نگو. کارِ این ز
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آمینا
00ای گرشای زن ذلیل🙃🙃🙃